ننال از زندگی
صحبت از غم و دلدادگی مکن
شکایت ازغصه وویرانگی مکن
آن قدر ننال از غم غربت وبی کسی
ناله از عشق و دیوانگی مکن
بیالحظه هامان به شادی گذریم
صحبت از جفاوبی دادگی مکن
بامهربانی درزندگی قدم بزن
نرو به دیار غربت دل شیفتگی مکن
زندگی سرشار ازتازگی است
صحبت از بدی و کهن زندگی مکن
لحظه ها درپس لحظه ها می گذرند
بیا عمرعزیزرا با بی حوصلگی مکن
ازبهارزندگی وآشنایی هابگو
صحبت از نبود عشق و جاودانگی مکن
توکه بامحبت وسادگی آشنا شدی
چرا می نالی؟صحبت از غم سادگی مکن
زندگی رسم بهتر دیدن است
بازندگی کج وخشم دیدگی مکن
اگرخواهی این گونه گذرد عمرگران
شب شدمن مردم
شب شدومن دل نگران
نگران اون شمع پریشان ونهان
شب شد دوباره غصه امد
غصه ای ازدردوازقصه امد
شب شدوکبوترم پرکشید
ازعالم دنیاوخیالم پرکشید
شب شدو اسمان مه گرفت
مهی غلیظ از خستگی ونه گرفت
شب شد وخورشیدم بی نورشد
اسمان تیره وتاروکور شد
شب شدوتنگ ماهی ارزوهابشکست
ماهی دردنیایی ازنفرت گم گشت
شب شد سکوتم تنها امد
سکوتی ازپوچی از رویا امد
شب شد شیشه ی پنجره رابستم
من تنهاودلگیروخستم
شب شد واشک هایم جاری
دل من ندارد نویدوامیدواری
شب شد وبسترمن پرشدازعشق ووفا
عشق ووفای ناامیددل من دردنیای جفا
شب شد اسمان بارید
دل من دراغوش باران نالید
شب شد و شادی هایم رفتند
ازدنیاورویای ناتمامم رفتند
شب شد ورودهاخشک شدند
خالی ازاب مهرومحبت تاریک شدند
شب شدوگل های باغچه پژمردند
برگ هایشان زردوزندگی راوداع گفتند
شب شدوبوی بهاردرمشامم خوابید
بهارم رفت ونرم نرمک پاییزازراه رسید
شب شدعقاب حسرت امد
درنگاهم نغمه خواندونفرت امد
شب شدوعشق کوله بارش را بست
رفت وگفت دوست ندارم کوچه های بن بست
شب شد ودلم مثل برف اب شد
درحسرت عشق هم چون خواب شد
شب شدتنهای تنها گریانم
خسته وبی جان و پریشانم
شب شدومن مردم
مرگم را شب اورد ومن مردم