خودخواه عاشق

 

اشک همچون باران می ریزد

عشق همچون خورشید می درخشد

دل همچون پروانه پر می کشد

و...همه برای دیدار توست

ولی تو هیچگاه حاضر به دیدن وجودم نشدی

چراغ زندگی را برایم خاموش کردی

آن روز که انسان نوید انسانی بود

توشعرهایم رادر آتش خشتت سوزاندی

گردش خون را در قلبم متوقف کردی

با تمام غرور غرورم راخردکردی

آن روزکه به یادت می آید؟

بله می دانم که عشق همچون شیطانی پلیدبروجدانت چسبیده

پشیمان از کرده ی خود

که دل عاشقی را باعشق سوزانید

روزانسان انسانیت آموختم و

تورامن می بخشم

ومی خواهم دلم همچون شکوفه ای نو رسیده رشد کند

پس بیاایام گذرانده شده را ز خاطر ببریم

هر چند در آمدنت به سوی من تردیدی است

که هیچگاه ازبین نمی رود

می خواهم غرورم را دوباره جان دهم

شعرهایم راازنوبنویسم

خون را به قلبم هدیه دهم

پس تو بیا ای خودخواه عاشق

 

 

عشق من و تو

 

توعشقت را به ماه سوگند می خوری

امامن خیر

ماه ثابت نیست

تغییرکنان می گرددوعشقت عمرکافی ندارد

توعشقت را به خورشیدسوگند می خوری

امامن خیر

خورشیدپیوسته نمی تابد

شب ها می خوابد ولی روزکافی ندارد

توعشقت را به گل سوگند می خوری

امامن خیر

گل فصل ها را نمی بیند

روزبه روز دگروداع گویدو عشق کافی ندارد

تو عشقت را به رودخانه سوگندمی خوری

امامن خیر

رودخانه در بسترخوددرمسیرخروشان می گردد

دریاانتهای رودخانه است عشق تو عمرکافی ندارد

توعشقت را به درخت نخل سوگندمی خوری

امامن خیر

درخت نخل خرمایش تمام می شود

روزهای گرم وسرد کافی ندارد

ولی من عشقم رافقط به خداسوگند می خورم

که بسیارزیباست وعارفانه

صادقانه است و عاشقانه

عشقم با خدا رقم خورده

عشقم با خدا ترنم خورده

عشقم با خدا سوگند خورده

عشقم با خداپیوند خورده

 

ننال از زندگی

صحبت از غم و دلدادگی مکن

شکایت ازغصه وویرانگی مکن

آن قدر ننال از غم غربت وبی کسی

ناله از عشق و دیوانگی مکن

بیالحظه هامان به شادی گذریم

صحبت از جفاوبی دادگی مکن

بامهربانی درزندگی قدم بزن

نرو به دیار غربت دل شیفتگی مکن

زندگی سرشار ازتازگی است

صحبت از بدی و کهن زندگی مکن

لحظه ها درپس لحظه ها می گذرند

بیا عمرعزیزرا با بی حوصلگی مکن

ازبهارزندگی وآشنایی هابگو

صحبت از نبود عشق و جاودانگی مکن

توکه بامحبت وسادگی آشنا شدی

چرا می نالی؟صحبت از غم سادگی مکن

زندگی رسم بهتر دیدن است

بازندگی کج وخشم دیدگی مکن

اگرخواهی این گونه گذرد عمرگران

پیشنهاد این است بروی زندگی مکن